ليلاج

۶۸ بازديد

ليلاج

اين كلمه صرفا در رابطه با قماربازي به كار مي رود يعني قماربازان ماهر و كهنه كار را به ليلاج تشبيه و تمثيل ميكنند. نام صحيح ليلاج به طوري كه در كتب تاريخي و فرهنگها آورده شده است ابوالفرج محمدبن عبدالله معروف به لجلاج يا اللجلاج مي باشد كه در نزد قاطبه ي مردم به ليلاج اشتهار داشت. ليلاج بنا بر رواياتي شاگرد ابوبكر صولي بود (وي در شعر و ادب دست داشت و در دوران خليفه المكتفي بالله زبردست‌ترين شطرنج‌ باز زمان خود بود) و دراواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجري مي زيست و در بازي هاي شطرنج و نرد و سه قاپ استاد مسلم بود.

پدرش صقه بن داهرو يا به قولي صفه بن داهر از حكماي هند و از نديمان خلفاي بني عباس بود كه به آنان آيين جهانداري و رموز كشورداري مي آموخت. چون حكيمي وارسته بود مال و منالي نيندوخت و پس از مرگش جز پلاس مستعمل و چند جلد كتاب از خود چيزي باقي نگذاشت.

ليلاج پس از مرگ پدر متكفل عائله شد ولي نه هنري داشت و نه ميراثي از پدر مانده بود تا برادران و خواهران صغير را كفالت نمايد. به حكم ضرورت در همان اوان طفوليت بچه هاي همسايه را كه دينار و درمي داشتند به قمار تشويق مي كرد و از آنان مي برد.

اتفاقاً سرهنگي در همسايگي ليلاج سكونت داشت كه چون ليلاج را در قماربازي محتاج و مستعد ديد تمام فوت و فن و نيرنگهاي قمار را به وي آموخت و ليلاج هوشمند و با استعداد در عنفوان جواني به دقايق و حقه بازيهاي قمار چنان دست يافت كه نكته ابهام و تاريكي از نيرنگهاي طاس و برگ و سه قاپ بر او پوشيده نمانده و تا آنجا پيش رفت كه مي گويند بعدها نوعي شطرنج را اختراع كرد و به قولي پدرش واضع و او شاطر شطرنج بود.

علي كل حال در نرد و شطرنج آنچنان استادانه بازي مي كرد كه هيچ كس را دل و جرأت نبود با وي همبازي شود به قسمي كه شعراي ايران نيز در ارسال مثل از مهارت و استادي او غافل نبوده اند.

من سخن راست نوشتم تو اگر راست بخواني – جرم لجلاج نباشد چون تو شطرنج نداني (سعدي)

همچو فرزين كجرو است و رخ سيه برنطع شاه – آنكه تلقين مي كند شطرنج مر ليلاج را (مولوي)

رداي شيد قناعت بدوش دارم ليك – زنم به نرد طعمه تخته بر سر ليلاج (ظهوري)

ليلاج در بازي تخته نرد چون كعبتين (طاس) مي انداخت هر چه مي خواست مي آمد منتها در اوايل بازي چند دور مي باخت تا حريف تشجيع شود و از نقدينه و دارايي هر چه دارد به اصطلاح رو كند، آنگاه چند طاس مساعد مي ريخت و آن بيچاره را در ششدر بدبختي و افلاس دچار مي كرد. در بازي سه قاپ نظير نداشت و هر كس با او بازي مي كرد در همان دقايق اول مغلوب مي شد. در بازي سه قاپ كه آن را به هوا مي اندازند تا در وسط سفره بنشيند سه اسب را نقش و دو خر و يك اسب را اصطلاحاً سه پلشت مي گويند. ليلاج هميشه نقش مي آورد زيرا قاپها در ميان انگشتانش چون مومي بودند كه به شكل دلخواه بر روي سفره مي نشستند. در بازي ورق گنجفه هزار حقه و نيرنگ بلد بود و پنجاه و دو برگ بازي را از پشت مي شناخت. بعلاوه در قيافه شناسي به قدري استاد بود كه از لب و دهان و اعوجاج صورت و طرز نگاه و كيفيت توپ زدن حريف تشخيص مي داد كه دست پر دارد يا توپ خالي (بلوف) مي زند.

 

ليلاج با اين خصوصيات در سنين جواني از شيراز به همدان آمد و آوازه شهرتش در تمام اطراف و اكناف پيچيد. قماربازان ماهر و كهنه كار همدان و ساير بلاد غرب ايران را به سوي خود جلب كرد و هر چه داشتند از كفشان ربود و آنها را به خاك سياه نشانيد. كار به جايي كشيد كه عده ي كثيري از قماربازان حيثيت و حتي همسران و دختران خود را در بازي قمار به ليلاج باخته بودند و از فرط غصه و كدورت خودكشي كردند. ديري نگذشت كه معاريف و ثروتمندان آن سامان از جمله قاضي همدان كه فرزندانشان را ليلاج از راه به در برده بود كمر به قتلش بستند و او را به اتهام جنايتي در بند كردند. اين زمان مقارن با سلطنت شمس الدوله ديلمي در همدان و اصفهان بود و شيخ الرييس ابوعلي سينا در دربارش سمت وزارت داشت. ليلاج از ابوعلي سينا استمداد كرد و متعهد شد كه ديگر قمار نكند. فيلسوف شهير ايران تنها كاري كه مي توانست بكند اين بود كه او را از كشته شدن نجات بخشيد ولي به فرمان شمس الدوله دست چپش را به جرم تصرف مال مردم از طريق قمار كه خود نوعي سرقت تلقي مي شود قطع كردند.

ليلاج چند سالي ترك قمار كرد و با اندوخته اي كه داشت امرار حيات مي نمود تا اينكه سه نفر قمار باز حقه باز كه از او كهنه كارتر بودند به خانه اش آمدند و با لطايف الحيل و شمش هاي طلا كه همراه آورده بودند او را فريب دادند. ديدگان ليلاج از مشاهده شمشهاي طلا خيره شد و ترك و توبه را از ياد برده با آنان به بازي مشغول گرديد. سه نفر قمارباز نامبرده با طاسهاي تقلبي و برگهاي شناخته شده و هزار دوز و كلك ديگر كه ليلاج از آنها بي اطلاع بود تمام ثروت و اندوخته ليلاج و حتي لباسهايش را بردند. سپس او را بي هوش كرده از خانه خارج شدند.
ليلاج هنگامي به خود آمد كه مال و ثروت باد آورده همه بر باد رفت و سرمايه اي جز يك عده دشمنان سر سخت و كينه توز در همدان برايش باقي نمانده بود. به قول سيف اسفرنگي:

همچو ليلاج ز بازيچه برگ – عاقبت جان بسلامت نبري

بار ديگر از ابوعلي سينا چاره جويي كرد و به دستور و دلالت او راه شيراز را در پيش گرفت و يكسر به گلخن يكي از حمامهاي كهنه و قديمي رفت و در آنجا ساكن شد. با وجود آنكه ناشناخته داخل شهر شد و سعي داشت كه او را نشناسند مع هذا قماربازان شيراز از ورودش مطلع گرديدند و دسته دسته به سراغش شتافتند ولي اين بار توبه ليلاج بر اثر مواعظ حكيمانه شيخ الرييس ابوعلي سينا به منزله توبه نصوح بود و هيچ تحبيب و تهديدي او را از تصميم راسخ و اراده آهنينش باز نداشت، همه را جواب كرد و به كفاره گناهان گذشته بقيت عمر را در گلخن حمام به طاعت و عبادت پرداخت.

اين گذشت تا امير فارس كه مردي صالح و شايسته بود فرزندي داشت كه بر اثر معاشرت و مجالست با افراد ناباب و فاسد الاخلاق به كلي منحرف شده بود. قماربازي مي كرد، شراب مي نوشيد و آخر شب به محله هاي معروف و فاسد مي رفت. امير فارس هر قدر فرزند را پند و نصيحت كرد سودي نبخشيد و چون از ماجرا و فرجام زندگي ليلاج آگاهي يافت دست توسل و استمداد به جانب وي دراز كرد تا با تجارب تلخ و ناگواري كه از اين رهگذر تحصيل كرده است فرزندش را از منجلابي كه در آن غوطه مي خورد نجات بخشد.

ليلاج خواهش امير را پذيرفت و فرزندش را به محل سكونت خويش يعني گلخن حمام دعوت كرد. فرزند امير دعوت ليلاج را به جان پذيرفت و به عشق و سوداي قمار به جانب گلخن شتافت. ليلاج مقدمش را گرامي شمرده مانند بعضي ناصحان و واعظان ناپخته كه بدون تمهيد مقدمه در نهي و نكوهش و سرزنش بر مي آيند عمل نكرده بلكه با ملايمت و خوشرويي به فرزند امير فارس گفت: «چه نوع قمار مي داني؟» جواب داد: «همه نوع. »

ليلاج ابتدا با او به شطرنج پرداخت و با چند حركت او را مات كرد زيرا ليلاج در بازي شطرنج به قدري استاد بود كه قصيده سراي معاصر اديب الممالك فراهاني در اين مورد گفته:

از آن به نام مهلب مهلبيه بماند – چنانكه ماند ز لجلاج در جهان شطرنج

سپس تخته نرد را جلو كشيد و در يك چشم بر هم زدن با گشاده بازي و طاسهاي مساعد انداختن كه شيوه نردبازان كهنه كار است او را در ششدر انداخت. آن گاه سه قاپ را در دست گرفت و گفت: «نقش يا سه پلشت كدام را مي خواهي تا همان را بيندازم؟» فرزند امير گفت: «نقش مي خواهم.»

ليلاج گفت:«من اين سه قاپ را در مقابل چشمان تو از سوراخ سقف اين گلخن به هوا مي اندازم. تو برو پشت بام و آن سه را بر روي زمين ببين.» فرزند امير قبول كرد و ليلاج با سر انگشت سحارش قاپها را از سوراخ سقف به پشت بام انداخت. چون فرزند امير فارس بر روي بام حمام رفت و قاپها را ديد از فرط تعجب و حيرت دهانش باز ماند زيرا همان طوري كه خواسته بود سه قاپ به صورت نقش بر روي بام گرمابه جاي گرفته بود. فرزند امير طاقت نياورده و پرسيد:«استاد ليلاج، تو كه در همه نوع قمار تا اين اندازه استادانه بازي مي كني پس چرا ثروت و اندوخته اي نداري و بر اثر فقر و مسكنت در گلخن حمام كهنه شيراز جاي گرفته اي؟» ليلاج گفت:«پسر جان، من همه چيز داشتم و با اين بازيهايي لعنتي خانواده هاي بسياري را به خاك سياه نشانده ام ولي بايد بداني عاقبت قماربازي همين است كه مي بيني. وقتي كه ليلاج چيره دست پس از سالها بازي در تون حمام مسكن گزيند فرجام زندگي رقت بار تو و امثال تو كه هنوز الفباي قمار را نياموخته ايد معلوم است كه به كجا منتهي خواهد شد. »

قمار برد ندارد چرا كه از اول – قماربازي گفتند ني قماربري

آن گاه فرزند امير را در نيمه هاي شب به ميخانه برد و حركات ناهنجار و الفاظ ركيك و مستهجن افراد مست و لايعقل را كه مانند ديوانگان سر از پا نشناخته به جان يكديگر افتاده بودند از نظرش گذرانيد. سپس بامدادان كه هنوز هوا گرگ و ميش نشده بود او را به يكي از معروفه خانه ها راهنمايي كرد و قيافه هاي كريه و بد منظر و چشمان قي كرده فواحش را كه اوايل شب به زور وسايل آرايش خويشتن را حور بهشتي و لعبت طناز جلوه مي دهند و به مصداق شب چون گربه و سمور مي نمايند به فرزند امير نشان داد و فرزند امير از ديدن آن صحنه هاي موحش و مهوع چنان مشمئز و ناراحت شد كه از فرط ناراحتي و پشيماني اشك از ديدگانش جاري گرديد. ليلاج چون مقصود خويش را به هدف اجابت مقرون ديد سر بر داشت و گفت:«فرزندم، اين صحنه هاي جان دار را از آن جهت در مقابل ديدگانت مجسم كردم تا بداني كه در چه ورطه هولناكي دست و پا مي زني و تمنيات و خواهشهاي نفس را با چه سموم جانگزايي برآورده مي كني. افراد عاقل و انديشمند هرگز در چنين محلي و چنين راههايي گام بر نمي دارند و خواهش نفس را جز در طريق تفريحات سالم و درك لذات معنوي ارضا نمي كنند. تا زود است برگرد و راه عاقلان را در پيش گير، وگرنه بعيد نيست به سرنوشت من دچار شوي و به اين روز افتي كه مي بيني.» فرزند امير كه اين كلمات آموزنده چون پتكي بر مغز و اعصابش فرود مي آمد در مقابل ليلاج رنج ديده گلخن نشين متعهد گرديد كه ديگر گرد اين امور نگردد و براي امير فارس فرزندي صالح و شايسته باشد.

واژه شناسي

فرهنگ فارسي عميد: ليلاج (به انگليسي Leylaj): نماد قمارباز چيره‌ دست. در اصل، شهرت ابوالفرج محمدبن عبيدالله (فوت: حدود ??? قمري)، شطرنج‌ باز معروف و زبردست است كه در شيراز در خدمت عضدالدول? ديلمي مي‌زيست و كتاب منصوبات‌ الشطرنج را تاليف كرد. گويند تمام هستي خود را در قمار از دست داد.

لغت نامه دهخدا: لجلاج . مقامري مَثلي . مصحف لجلاج . بنابر مشهور نام واضع شطرنج و صحيح واضع نرد.

فرهنگ فارسي معين: كسي كه در قمار چيره دست است. قمارباز ماهر.

واژه نام آزاد: ليلاج نام تخته اي است كه در زمان قديم بر روي آن قمار مي كردند و هر كه را در اين كار خبره بود مي گفتند ليلاج است. امروزه براي نشان دادن حرفه اي بودن و خبره بودن شخصي استفاده مي كنند. به عنوان مثال ميگويند طرف ليلاج اين كار است.

واژه نام آزاد: ابوالفرج محمدبن عبدالله كه در نزد مردم به ليلاج و لجلاج معروف است، در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجري مي زيست و آن طور كه در كتب تاريخي آمده استاد بازي هاي شطرنج، نرد و سه قاپ بوده است. از اين رو او را پير و مرشد قماربازان گفته اند. پدر او صفه بن داهر از حكماي هند و از نديمان خلفاي بني عباس بود. او در جواني به همدان رفت و آنجا به زندان افتاد و با پا در مياني ابوعلي سينا از مرگ نجات يافت ولي دست چپش را قطع كردند. او چند سالي ترك قمار كرد تا اين كه در يك بازي همه داراييش را باخت و با كمك ابوعلي سينا به شيراز رفت و در گلخن يكي از حمام هاي قديمي ساكن شد. ازين روست كه در زبان كوچه و بازار ، بويژه نزد كودكان و نو جوانان، كسي را كه در بازي ها و قمار چيره دست و فرز باشد ليلاج يا ليلاج آن كار يا فن گويند.

لهجه و گويش تهراني: كهنه قمار باز، داور قمار يازان،پير قماربازان

واژگان مترادف: پاكباخته، پاكباز، لجلاج، اللجلاج.